عکسهای سیزده ماهگی پانیا
شیرینترین لحظه های زندگیم سلام این روزها که میگذره گذشت ثانیه ها و دقیقه ها رو اصلا نمی فهمیم
از روزی که تو وارد زندگیمون شدی دنیا واسمون یه جور دیگه شده بابایی از در که وارد میشه بلند میخندی کلی با هم بازی میکنید این روزها بابایی خیلی تلاش میکنه درس بخونه تا به امید خدا در ازمون وکالت قبول بشه ما هم خیلی دعاش میکنیم
پانی نازه هنوز راه نمیره حرف هم نمیزنه ولی تا دلتون بخواد شیطون شده همه قابلمه ها رو بر میداره میشینه توشون ما هم گفتیم پانیا پلو درست کنیم
پانیا خانم وقتی میره پارک سوار تاب میشه دیگه پایین نمیاد وقتی هم میارم تو ماشین کلی گریه میکنه منم میگم دیگه پارک نمیبرمت ولی باز میبرمت
یه چیز خیلی ناراحت کننده که چند روز پیش اتفاق افتاد این بود کالسکه ات رو دزدیدن پشت صندق عقب ماشین بود اخرین بار پارک بردمت حالا باید بریم یکی دیگه بخریم چون خیلی لازم داری باید مسافرت بریم
راستی چند روز پیش بردمت اتلیه و کلی عکس انداختیم
اینم جودی ابوت
بدون شرح
اینم عکس مامان فرشته و بابا امید اینجا پانیا یه ماهش بود