پانیا کوچولو 24/1/91 به دنیا اومدی خانم خانوما از روز اول که تو شکمم اومدی سختی کشیدم تا روزی که به دنیا اومدی حاملگی خیلی سختی داشتم از ده روز هشت روزش حالم بد بود تا شش ماه کم کم بهتر میشدم  خیلی حالت تهوع وسردرد داشتم ماههای اخر هم که جای خود  کوچولوی نانازی از چهار ماهگی شروع به تکون خوردن میکردی و هر چی میگذشت تکونات بیشتر می شد ماههای اخر ماشالله میدویدی یه بار هفته های اخر بود رفتم بیمارستان کسری برای کنترل و نوار قلب گرفتم  اینقدر تکون خوردی که دکتر گفت داره میتازه خدا به دادت برسه از دیوار راست میره بالا خلاصه حاملگی سختی بود ولی مامانیت خیلی هواتو داشت رزیم خوبی داشتم  اصلا چای نوشابه  سوسیس و خیلی چیزای دیگه لب نزدم تا اینکه یه فرشته کوچولو بیست و چهار فروردین اومد تو بغلم چقدر ناز بود چه حس عجیبی بود همه دردام یادم رفت  هیچ موقعه اون لحضه یادم نمیره  چقدر مو داشتی اولین چیزی که هر کسی با دیدنت میگفت این بود اااااااااااچقدر مو داره  موهای سرت ماشالله پر بود بر عکس نی نی های دیگه راستی همون موقعه ها بود که فهمیدیم خاله فریدت هم حاملس درست عین خودم تو یه زمان قرارگذاشتیم تو یه روز به دنیا بیایید ولی نشد اونم مثل تو یه خانم خوشگله بود اسمشو پرنیان گذاشتن امیدوارم بزرگ که شدید دوستای خوبی بشید اون سه روز از تو بزرگتره خلاصه پانیا که به دنیا اومد ساکت و خوش اخلاق بود  ولی دو هفته که گذشت دل دردات شروع شد وای چقدر گریه میکردی ودلم ریش میشد تا اینکه چهل روزه که شدی یواش یواش دل دردات خوب شد وبطور کلی تا الان که چهار ماهت داره تموم میشه دختر خیلی خوبی بودی وخوش اخلاق و خنده رو واسه همین همه عاشقتن من و بابات که واست هلاکیم .

اینا چندتا عکس از نوزادیته فرشته کوچولوم