چه زود دیر میشه
سلام کلوچه امروز می خواستم یه سری از عکساتو ببرم عکاسی چاپ کنم اخه بابایی ات می خواد واسه گذر نامه ازت عکس بگیره نمیدونم چندتا عکس داری ولی داره کم کم حافظه کامپیوتر پر میشه اخه میدونی نفسی هر روز چند تا عکس ازت گرفتم حتی شده روزی 50 تا عکس ازت گرفتم تا از لحظه به لحظه بزرگ شدنت عکس داشته باشم خلاصه رفتم سراغ ارشیو عکسا که همه را فایل بندی کردم مثلا عکسای حاملگی تا 5 ماهگی.......اگه می خواهی بقیه اش رو بشنوی بیا تو......................
گلک داشتم می گفتم یه سری عکس و فیلم ازت دارم که باورت نمی شه شب بود خوابم نمی برد تو هم تو شکمم هی وول میخوردی ماه اخر بودم شروع کردم به فیلم گرفتن از شکمم از این سر میرفتی تا اون سر شکل دست و پات زیر پوست شکمم معلومه خلاصه رفتم تو عکسای بیمارستان چند تاشو گلچین کنم تا ظاهر کنم دونه دونه عکسا رو که می دیدم اشکام جاری می شد انگار دیروز بود کی 5 ماه گذشت داری یواش یواش بزرگ میشی اون لحظه که برای اولین بار تو بغلم گرفتمت انگار مال این دنیا نبود از کجا اومده بودی اصلا زمینی نبودی ... زمان چه زود میگذره چه دنیای غریبیه عسلکم دلم خیلی گرفت ولی همش به این فکر می کنم که روزهای خوشی رو در کنار هم خواهیم گذروند امیدوارم تمام لحظه هات مثل عسل شیرین باشه و واسه همه کسانیکه دوست دارن مادر بشن دعا میکنم تا خدا به اونا هم یه خوشگلی مثل تو بهشون بده امین.